امشب از شبهای عجیب سال است. از آن شبهایی که در سال یکبار اتفاق میافتد و وقتی بگذرد من یکسال بزرگتر شدهام.
فکر میکنم که آبان چقدر زود رسید و اگر دست من بود میخواستم که از میان اینهمه زرق و برق زندگی و ماههای جورواجور دیرتر از همیشه برسد.
سن که بالاتر میرود ذوق و شوق تولد گرفتن کمتر میشود. هفت-هشت سالگی تولد گرفتنها شیرین است، تا پانزده و حتی بیست سالگی هیجان انگیز میشود اما از سی سالگی به بعد، آدم از تب و تاب میافتد. فقط صبح روز تولدت با صدای اولین پیام تبریک به یاد روزهای گذشتهات میافتی. جلوی آینه میایستی و به موهای سفید روی شقیقهات نگاه میکنی. دستی به تهریش زبر روی صورتت میکشی و یاد زمانی میافتی که برای دیدن صورتت توی آینهی روشویی روی پنجهی پاهایت بلند میشدی. به خیابان رفتنهای کوچکیات وقتی گوشهی چادر مادر را میگرفتی از هراس گم شدن. به شبهای امتحان ریاضی، به آب شدن بستنی چوبی....
روز تولدت هم فرق چندانی با روزهای گذشتهات ندارد، فقط نقطهی عطفی برای یادآوری یک روز بخصوص است. اینکه هنوز نفس میکشی و یکسال بزرگتر شدهای. تغییر چندانی نداشتهای، صبورتر شدهای و فکر میکنی به اینکه روزهایی که میگذرند روزهای خوبت هستند یا روزهای بدت و همچنان منتظر آن اتفاق بینظیری...
سن که بیشتر میشود باید مواظب باشی، به فکر سفید شدن موهایت میافتی، مراقبت از دندانهایت، به پیادهرویهای بیشتر، به جلوگیری از پوکی استخوان با یک لیوان شیر، به گرفتگی عروق و روغنهای سرخ کردنی جورواجور، به تنگی نفس در هوای دودگرفتهی تهران، به عطسههای پیاپیات از حساسیتی که دامنگیر روزهایت است.
جلوی آینه ایستادهام. دوربین موبایل را باز میکنم و مقابل تصویر خودم در آینه میگیرم، لبخند میزنم و... کلیک!!
سلام سی و چند سالگی!!
حالا مانده تا مثل من از شصت رد بشی سالها فقط یک هفته طول میکشند و دیگر دندان و دغدغه هایش وجود ندارد و هر روز صبح که از خواب بر میخیزی متوجه میشوی که یک هیچ از عزرائیل جلوئی ولی بهر حال هر مرحله از زندگی لطف خودش را دارد موفق باشی
تولدت مبارک..البته با تاخیز:))
من اون موقع ها میخوندمت وقتی پرشین بودی. نظر نمیذاشتم ولی میخوندمت.
تولدت مبارک،
شما لطف دارید. پرشین رو دوس داشتم ولی هم آرشیو رو از بین برد و هم فضاش عوض شد
سلام
جالب بود که تولد سامورایی و بندباز رو با هم یادم اومد
حالا با یه روز پس و پیش اومدم ولی چون میدونم بعدا احتمال فراموشی هست گفتم داغ داغ بیام تبریکش بگم
امیدوارم سال پیش رو حداقل اینقدری آرامش و آسایش برات داشته باشه که بتونی بازم برامون بنویسی.
شاد باشی سامورایی و تولدت مبارک
ممنون مهرداد. عالی هستی که تولدا رو یادت مونده
امیدوارم سال پیش رو برای هممون ایده ال و جذاب باشه.
نوشتن رو سعی میکنم بیشتر انجام بدم
سلام سامورایی
خداروشکر ک هنوزهستی ومی نویسی
تولد گذشتت مبارک
سال خوبی داشته باشی دوست قدیمی
من نمیدونم تولد سی مچند سالگی چه حسی داره
ولی میدونم تولد 18 و19 سالگی حسه خیلی خوبیه
من از الان واسه تولدم شور وشوق دارم
ومنتظرم
ولی از طرفی ام از اینکه سالهای تولدم انقدر زود زود میگذره ناراحتم
احساسس میکنم وقت واسه کارایی که میخوام انجام بدم ندارم
خیلی زود دیر میشه
آبان ماهی ها مقتدر و قوی و زورگو اند. سلطان ماه ها هستند از لحاظ اقتدار. به تنهایی می تونن کشوری رو اداره کنن. دیسیپلین دارند. این طوری هستید دیگه. سامورایی.
دیسیپلین رو دارم اما اصلن قوی و زورگو نیستم. خیلیم حساسم
اصلنم توانایی اداره کشور رو ندارم!!!!
تولدت میارک.
تولدت رو با تاخیر تبریک می گم سامورایی عزیز؛ به نظرم این اعداد تا یه جایی برای آدم مهم هستند و بعد آدم نسبت بهشون بی تفاوت می شه ... به نظرم از اون به بعد باید دنبال شروع تازه ای باشی و براش جشن بگیری ... اگر نتونی شروع تازه ای پیدا کنی ول معطلی، پس بجنب!!!
سلام
با تاخیر تولدت مبارک
میگن تاخیر روزها به تعداد سن طرف مجاز است یعنی الان تا 34 روز مجاز بود که ما سر وقت رسیدیم تبریک گفتیم
تولدت مبارک سامورایی جان
ببخش تاخیرم رو.
امیدوارم امسال، روزهای خوبت بیشتر از سال پیش باشه. خنده ت بیشتر. بودنت با رفقا و خانواده ت هم بیشتر.
ممنون مجید جان. ایشالا عروسیت جبران کنم
به به! تولدتون مبارک!! دقیقا سی وچند سالگی؟!! همه ی اون دغدغه های پاراگراف آخر رو خوب می فهمم. هوممممممم... اما هنوزم تنها شادی ای که برام مونده و هیچ جوری نمیخوام ازش کوتاه بیام جشن تولده! حتی اگه تعداد موهای سپید حسابی بترسوندت!
آبان ماهی باشی و شر و شور نداشته باشی؟! مگه می شه؟!
آرزو می کنم امسال اون اتفاق هایی که دوست داری برات رخ بده! باز هم تولدتون مبارک!!
دقیقن سی و چهارسالگی!
اینکه حال و حوصله و دوستهای پایه داشته باشی و تولد بگیری خیلیم عالیه. ولی گاهی وقتا انگیزهای نمیمونه واسه تولد گرفتن. مخصوصن وقتی از خونواده و دوستا و دوری و نمیشه کاریش کرد!
تولد خودتم مبارک. میدونم که هفتم بودی و گذشت
سلام
حالا که بیخوابی به سرم زده با چه پست جالبی مواجه شدم .
حرفای خوبی زدی و البته در بخشهایی تا حدودی غم انگیز .هرچند حقیقتی گریزناپذیره . بعد از دوران کودکی . به یاد موندنی ترین تولدهام تولدای دوران دانشگاه ولطف بچه ها بود . حدود 6هفت سال پیش.
جالب ترین نکته پستت این بود که
این شب و روزی که بر تو گذشت 3شب دیگه بر من میگذره .
به هرحال بر شما تبریک
سلام
دوران دانشگاه مثل دوران سربازیه. یعنی باید نهایت استفاده و لذت رو ازش ببری. ولی من نه از سربازی لذت بردم و نه از دانشگاه!
خوشحالم که تولدت نزدیکه. تولدت مبارک دوست آبانی
همه اینا درست. ولی من در شصت و پنجسالگی هنوزم توی خیابان گاهی از لبنیاتی بستنی چوبی ک نه، آلاسکا. بله آلاسکا می خرم و می خورم. خیلی بیشتر از قدیما مزه میده.
راستش منم علاقه ی خاصی به بستنی یخی میوهای یا همون آلاسکا دارم و هنوزم انتخاب اولم برای بستنی همونه ولی باید قبول کنیم که اون مزهی قبل رو ندارن. هرچند آیسمَک میهن عالیه و مخصوصن شاتوتش