یک سامورایی با شمشیر چوبی

یک سامورایی با شمشیر چوبی

دشوار نیست؛ مصمم باش و پیشرو، و همیشه چون نخستین دیدار فروتن باش.
یک سامورایی با شمشیر چوبی

یک سامورایی با شمشیر چوبی

دشوار نیست؛ مصمم باش و پیشرو، و همیشه چون نخستین دیدار فروتن باش.

خوب بودن!

امروز یکی از همکارام که خیلی وقت نیست همدیگرو میشناسیم و سنش هم بالاس به خاطر کاری که براش انجام داده بودم اومده بود پیشم  و بعد از تشکر بهم گفت شما آدم خیلی خوبی هستی!

شاید این جمله رو قبلن بارها شنیده بودم اما توی اون لحظه و از زبون این بنده خدا یه حس و حال عجیبی داشت. خیلی دلنشین بود و روزمو ساخت.

امیدوارم هممون خوب باشیم و خوب بمونیم

آبان

به قول محسن چاووشی: در آستانه ی پیری، گلایه از شبِ دنیا، بد است مرد حسابی...

سلام میکنم به سی و هشت سالگی!

 

زندگی به مثابه میدان جنگ

توان انسان برای جنگیدن توی زندگی محدوده. بیش از اونکه مهم باشه بدونی چطور بجنگی ، مهم اینه که تشخیص بدی کدوم میدون، محل مبارزه تو نیست و ازش خارج بشی. پس بدون که اونقدر توان نداری که توی همه مبارزه های زندگیت شرکت کنی و انتظار برنده شدن داشته باشی چون وقتی داری توی زمینی که مربوط به تو نیست مبارزه میکنی و شکست میخوری سرخورده میشی. فکر کن ببین کجا میتونی برنده بشی برو سراغ همون و همه ی توانتو صرف مبارزه توی نبردهای بیخودی نکن چون تو اونقدر قوی نیستی که بخوای با تمام جوانب زندگی بجنگی.

ناگهان هیچ

پیمان معادی یه جایی توی فیلم ناگهان درخت در معرفی خودش میگه: «علاقمند به بچه دار شدن، علاقمند به بچه دار نشدن»

حسش یه چیزیه مثل خواستن و نخواستن یا بودن و نبودن ... همینقدر بلاتکلیف، همینقدر بین دوراهی. انگار یه چیزی رو میخای و همزمان نمیخای. هم دوس داری داشته باشی و تجربه ش کنی و هم اینکه میترسی داشته باشی و نتونی از پسش بربیای. واسه همین نمیتونی تصمیم بگیری و داشتن یا نداشتنش رو میسپاری به دست سرنوشت!


وقایع‌نگاری یک‌‌ مرگ از پیش تعیین شده

میدونی که به زودی از این دنیا میری و باید تصمیم بگیری که این مدت کوتاه رو چجوری زندگی کنی. تصمیم سختیه و خب زندگیت دستخوش خیلی چیزا میشه. به این فکر میکنی که اصلن میتونی این مدت باقیمانده رو بدون فکر کردن به مرگ زندگی کنی یا نه؟ بدون فکر کردن به اینکه عزیزانت رو میذاری و میری. خیلی سخته اما حمیدرضا صدر کاری کرد کارستان، نوشتن وقایع روزهای آخر زندگیش...کتاب عجیبیه، تا مدتها رهات نمیکنه و مدام به صدر و تمام کسانی که دچار درد سرطان هستند فکر میکنی. 

حمیدرضا صدر روح بلندی داره و تو میدونی که آخرین کتابش چه چیزی رو میخواد بهت بگه. به همین خاطره که سیصد صفحه کتاب رو یه نفس میخونی و به این فکر میکنی که فکرکردن به مرگ خیلی هم سخت نیست...