یک سامورایی با شمشیر چوبی

یک سامورایی با شمشیر چوبی

دشوار نیست؛ مصمم باش و پیشرو، و همیشه چون نخستین دیدار فروتن باش.
یک سامورایی با شمشیر چوبی

یک سامورایی با شمشیر چوبی

دشوار نیست؛ مصمم باش و پیشرو، و همیشه چون نخستین دیدار فروتن باش.

تأملاتی زیر دوش آب سرد

پرشین بلاگ خراب کرد. هم خودش رو و هم مطالب من رو. قبلن همچین تجربه‌ای توی بلاگفا داشتم ولی فکر نمی‌کردم پرشین با شعار نخستین سرویس وبلاگ فارسی همچین گندی بزنه و دو سال از آرشیومو پاک کنه. به هر حال اومدم بلاگ اسکای با این امید که دوباره بنویسم و پاک نشه هرچند که فکر کنم بعد از دو بار تجربه‌ی ناموفق وبلاگی دیگه برام مهم نباشه که آرشیو پاک بشه یا نه و هنوز هم نوشتن روی کاغذ رو به هرچیزی دیگه‌ای ترجیح می‌دم.

فکر کنم حالا دیگه سه-چهار ماهی میشه که چیزی ننوشتم، نه از خودم و نه از هیچ چیز دیگه. بعد از ماجرای پرشین یه جورایی از نوشتن زده شدم. اتفاقات زیادی تو این مدت نیفتاده، یعنی افتاده ولی شاید خیلی مهم نباشن.

از تعطیلات عید به اینور به خونه سر نزدم. یعنی دلم می‌خواد ولی یه چیزی تو درونمه که نمی‌ذاره برم، هرچی دنبال دلیل قانع‌کننده‌ای هستم که چرا نباید توی این پنج-شیش ماه سر میزدم هیچ دلیلی پیدا نمی‌کنم. هرازگاهی پدرم زنگ میزنه و گاهی من به مادرم زنگ میزنم. آخرین باری که با مادرم صحبت کردم منو بی‌وفا خطاب کرد. شاید جدی نگفته باشه ولی همین یک کلمه باعث شد خودمو خیلی بی‌وجود ببینم. به خودم قول دادم بیشتر بهش زنگ بزنم شاید از درجه‌ی بی‌وفاییم کاسته بشه. گاهی که میرم تو خودم خیلی طول میکشه بیام بیرون و همین دلیلیه که به بی‌وفایی محکوم میشم!

این مدت کتاب هم زیاد خوندم، شاید بارزترینشون "آبلوموف" بود، یه جورایی شخصیت آبلوموف رو دوست داشتم، یعنی شاید اگه مثل ایلیا ایلیچ یه جیره‌ی ثابت ماهیانه دریافت میکردم هیچ وقت خودمو مجبور نمی‌کردم هرروز ساعت شش صبح از خواب بیدار بشم و برم سرِ کار و از این دنیای تا ابد کارمندی خودمو نجات می‌دادم. یه جورایی آبلومویسم بالقوه توی خونم جریان داره که مطمعنم یه روزی بالفعل میشه البته سادگی و بلاهت زیاد آبلوموف توی ذوق میزد.

این روزا فوتبال هم می‌بینم، شاید تنها ارتباط من با تلویزیون فقط بازی‌های لیگ برتر انگلیسه، با اینکه طرفدار دو آتیشه‌ی یوونتوسم ولی هیچ‌کدوم از بازی‌های سری آ ایتالیا از رسانه میلی پخش نمیشه پس به اجبار یا به اختیار لیگ جذاب جزیره رو نگاه می‌کنم و لذت می‌برم از این تجارت برجسته‌ی مدرن، فوتبال!

وضعیت محل کار تغییر کرده، تعدیل نیرو داشتیم و کارها بیشتر شده و مسلماً خستگی هم بیشتر میشه. پرداخت حقوق‌ها یکی در میون شده و تا وقتی که وضعیت دوباره ثابت بشه یه کمی طول میکشه.

بیش از پیش به نیمرو وابسته شدم، با وجود تبحر خاصی که توی آشپزی به دست آوردم و حالا دیگه همه جور غذایی رو بلدم ولی تعصبم به نیمرو کم نشده و گاه و بیگاه میرم سراغش.

بیشتر از قبل با غربت کنار اومدم.

چند باری سینما رفتم و یه جورایی میشه گفت با سینما آشتی کردم.

خوابیدن هم جزوی از تفریحاتم شده و البته پیاده‌روی، ورزش این روزهامه، لذتی که پایان نداره، بهش عادت کردم و دوسش دارم. امیدوارم اینبار دیگه ترک نشه، مثل نوشتن که مدتها بود ترکش کرده بودم، ولی فعلاً برگشتم...