یک سامورایی با شمشیر چوبی

یک سامورایی با شمشیر چوبی

دشوار نیست؛ مصمم باش و پیشرو، و همیشه چون نخستین دیدار فروتن باش.
یک سامورایی با شمشیر چوبی

یک سامورایی با شمشیر چوبی

دشوار نیست؛ مصمم باش و پیشرو، و همیشه چون نخستین دیدار فروتن باش.

سی و چند سالگی

امشب از شبهای عجیب سال است. از آن شبهایی که در سال یکبار اتفاق می‌افتد و وقتی بگذرد من یکسال بزرگتر شده‌ام.

فکر میکنم که آبان چقدر زود رسید و اگر دست من بود می‌خواستم که از میان اینهمه زرق و برق زندگی و ماههای جورواجور دیرتر از همیشه برسد.

سن که بالاتر می‌رود ذوق و شوق تولد گرفتن کمتر می‌شود.  هفت-هشت سالگی تولد گرفتن‌ها شیرین است،  تا پانزده و حتی بیست سالگی هیجان انگیز می‌شود اما از سی سالگی به بعد،  آدم از تب و تاب می‌افتد.  فقط صبح روز تولدت با صدای اولین پیام تبریک به یاد روزهای گذشته‌ات می‌افتی.  جلوی آینه می‌ایستی و به موهای سفید روی شقیقه‌ات نگاه میکنی.  دستی به ته‌ریش زبر روی صورتت می‌کشی و یاد زمانی می‌افتی که برای دیدن صورتت توی آینه‌ی روشویی روی پنجه‌ی پاهایت بلند می‌شدی.  به خیابان رفتن‌های کوچکی‌ات وقتی گوشه‌ی چادر مادر را می‌گرفتی از هراس گم شدن.  به شبهای امتحان ریاضی،  به آب شدن بستنی چوبی....

روز تولدت هم فرق چندانی با روزهای گذشته‌ات ندارد،  فقط نقطه‌ی عطفی برای یادآوری یک روز بخصوص است.  اینکه هنوز نفس می‌کشی و یکسال بزرگتر شده‌ای.  تغییر چندانی نداشته‌ای،  صبورتر شده‌ای و فکر میکنی به اینکه روزهایی که می‌گذرند روزهای خوبت هستند یا روزهای بدت و همچنان منتظر آن اتفاق بی‌نظیری...

سن که بیشتر می‌شود باید مواظب باشی،  به فکر سفید شدن موهایت می‌افتی،  مراقبت از دندانهایت،  به پیاده‌روی‌های بیشتر، به جلوگیری از پوکی استخوان با یک لیوان شیر،  به گرفتگی عروق و روغنهای سرخ کردنی جورواجور،  به تنگی نفس در هوای دودگرفته‌ی تهران،  به عطسه‌های پیاپی‌ات از حساسیتی که دامنگیر روزهایت است. 

جلوی آینه ایستاده‌ام.  دوربین موبایل را باز میکنم و مقابل تصویر خودم در آینه می‌گیرم،  لبخند میزنم و...  کلیک!!


سلام سی و چند سالگی!!


چرا؟ چگونه؟

نمیدونم قبلنا هم اینقدر موارد تجاوز به کودکان زیاد بود یا این چند وقتا چون اخبار توی فضاهای مجازی خیلی زود پخش میشه این موارد کودک آزاری خیلی به چشم میاد.
واقعاً اخباز منزجر کننده‌ای هر روز به گوش میرسه.